بسم الله الرحمن الرحیم

سلام :)

سه ماهی هست که چیزی تحت عنوان پست درست و حسابی ننوشته ام. فقط همان حرف های راحت بوده که از گفتن شان اغلب ناراحت می شدم، چرایش هم بر می گردد به آنجا که نگفتن و ننوشتن یک سری حرف ها سودش بیشتر از گفتن و سبک شدن است. 

این ها همه مقدمه اند و گره گشای زبان بسته من. چه می شود کرد، یک مدّتی است متن طولانی ننوشته ام و حالا خدا رحم تان کند با حرف های مانده در گلویِ من. :) از آنجا که من اغلب پست هایم زیر پوستی رو پوستی، یک ربطی به ازدواج داشتند می خواهم اوّل از همه در مورد چیزی بنویسم که مدّت ها بود قصد نوشتنش را داشتم و این که قبلاً گریزی هم زده بودم  به آن ولی در بعضی از برهه های زمانی باید سکوت کرد تا برداشت ناصواب از حرف آدم گرفته نشود. خلاصه این که بدون روده درازی بیش تر می روم سر اصل مطلب. 

روی حرفم فعلاً با آقایان است. مجرد های شان البته.

 

نمی دانم تا به حال قدم در راه مبارک ازدواج و دوتا شدن و متاهلی و این حرف ها گذاشته اید یا نه؟ که مقدمه اش خواستگاری رفتن و صحبت کردن و چیزهایی ست که حتماً خودتان بهتر از من به آن ها واقفید. آن هایی که خواستگاری رفته باشند و بار دوم و سوم و nام شان باشد یک سری تجربیات ارزشمندی دست شان آمده که توی هیچ قوطی عطاری پیدا نمی شوند چون تجربه های واقعی که با گوشت و پوستت لمس کرده ای متفاوت اند. امّا این تجربیات هر چه قدر هم که خوب، یک طرف ماجرا بیش تر نیستند، یعنی شمای پسر با دید خودت رفته ای خواستگاری حالا یا پسندیده ای ادامه پیدا کرده و ردت کرده اند یا نپسندیده ای و ادامه ای نداشته -البته اگر این ماجرا را بسطش بدهیم حالت های بسیاری دارد:) - ولی از آنچه برای دختر گذشته و سکته های احساسی عصبی که زده را ندیده ای و از آن ها خبر نداری. مگر این که در بهترین حالت خواهر داشته باشید و توی خانه این ها را باز با گوشت و خون البته در حد سطحی -چون دختر نیستید.- حس کرده باشید.

البته یک سری حرف هایم ربطی به پسر و دختری ندارد و کار دارد به انسانیت و شعور و ادب ما آدم ها که گاهی . که فعلاً کاری به کار این ها ندارم و بعداً اگر شد ان شاءالله مطرحشان می کنم. 

وقتی که لطف می کنید و تشریف می برید خواستگاری خودتان و خانواده تان از همان اوّل چشم و گوش های مبارک تان را خوب به کار بیاندازید تا بعد از چند جلسه سر مسائلی که از ابتدا بدیهی بودند در نیایید بگویید مورد پسند واقع نشد. (حالا شاید بگویید خب یک سری چیزها نیاز به زمان دارند، بله من هم آن ها را نگفتم.) مردم که مسخره ما نیستند وقت بگذارند، هزینه کنند از اعصاب و احساس دخترشان مایه بگذارند بعد آن وقت شما که هنوز تکلیفتان با خودتان معلوم نیست بلند شده اید رفته اید خواستگاری. خواستگاری رفتن و صحبت کردن و این ها که پسند خانه و ماشین و لباس و کیف و کفش تان نیست، برای دست گرمی و کسب تجربه مردم را علاف خودتان کنید. 

هر جا رفتید خواستگاری و به دل تان افتاد و دیدید به به این همان فرشته ی آرزوهای من است، لطفاً کمی خودتان را نگه دارید و در بیان احساسات و عشق و علاقه تان - که البته سر این هم حرف دارم- کمی صبر و حوصله به خرج دهید و از همان اوّل نروید پاچه تان را بالا بزنید و گند بزنید به احساسات دختر مردم. شما از کجا میدانی آخرش چه می شود؟ ازدواج می کنید یا نه؟ طرف دو ماه رفته و آمده و خوب ادای عاشق های دل خسته را درآورده و ماک و رمق دختر مردم را کشیده حالا تازه یادش آمده که نه این دختر بدبختی که این همه به او گفتم عزیزم و دوستت دارم و . به درد من نمی خورد و فلان ویژگی مان با هم جور نیست. آخه آقا پسر این دختر که مثل شما نیست یک هفته ای دو هفته ای همه چیز یادش برود و ما را به خیر و شما را به سلامت. خب لعنتی ملاحظه دختر مردم را می کردی که اگر خبرت فردا فارغ شدی از این عشق لِه اش نکنی. وقتی بروی رد کارت او دارد تا یک سال گریه کند، خون دل بخورد و خودش را سرزنش کند که نمی دانم چه کار کردم که مرد آرزوهای من رفت. البته واقعیت امر شاید این نباشد و اغلب نیست امّا روحیه لطیف دخترها این طور است. زود دل می بندند، دیر یادشان می رود، آزار و اذیت ها یادشان می ماند و دیر التیام پیدا می کند. اگر خواهر دارید بترسید که کسی چنین کاری را با او بکند و اگر خواهری ندارید بترسید از آینده تان که کسی این بلا را سر دختر ناز و دُردانه تان بیاورد. شاید بگویید خب همه خواستگاری ها که به ازدواج منجر نمی شود پس دخترها مشکل از خودشان است. من نگفتم برای همه موارد این طور اذیت می شوند، مثل بچّه آدم شریف و جوان مردانه بروید خواستگاری، جو را احساسی نکنید، پیش از این که اتفاقی بیافتد برای عشق ورزیدن و قربان صدقه رفتن عجله نکنید، بعداً یک عمر وقت دارید. خدا را خوش نمی آید این طور رفتار نکنید.  

شمایی که نظرت با مادرت یک دنیا فرق دارد و می دانی نمی توانی ایشان را راضی کنی خیلی بخود می کنی م روی سراغ دختر مردم و یک خانواده را هم به غم دخترشان عزادار می کنی. اوّل سنگهایت را توی خانواده وا بکن بعداً برو سراغ دختر مردم.

دوستان زیادی داشته ام که خواستگار محترم شان به دلایلی رفته ولی چون مثل آدم برخورد نکرده طفلک دخترم یک عالم برای من اشک ریخته و چه قدر خون جگر خورده. حواس و اعصابی که باید برای درس و زندگی اش صرف می کرده گذاشته پای یک سری آدم علاف و خدانشناس که کلی روی احساسش خط انداخته اند و . 

شما هم اگر آن اشک های داغ را می دید و پای درد و دل های ذوب کننده این جگرگوشه های من می نشستید آن وقت می رفتید به همه پسرها این ها را می گفتید خودتان هم سفت و سخت آویزه گوشتان می کردید. 

 

پ.ن: اوّل از همه خانواده هایی که خیلی شریف و مودب می رن خواستگاری و این همه مردم رو نمی چزونن تشکر می کنم.

پ.ن 2 : 

پ.ن 3 : مدیونید اگر نظر خصوصی بگذارید. در وب و تخته می کنم. دِهَه همین جا حرف تون رو بزنید.

وَ الی اللهِ تُرجَعُ الاُمور .

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Angilina ابن سینا خادمین شهدای شهرستان خلخال ورق پلی کربنات Barbara دانلود آهنگ جدید مشاوره پرورش شترمرغ نمایندگی بیمه سامان شیراز